متن سخنرانی عباس برزگر
به نام خدا
سلام علیکم خسته نباشید
ببخشید من هنوز خودم را یک روستایی می دانم . یک ایلاتی . که فقط نگاهم عوض شده است. و چون نگاهم عوض شده دنیایم را تغییر دادم – دنیای خودم و اطرافم را. و فرهنگ کشورم را توانستم درست به دنیا نشان بدهم . من امروز می خواهم طبق اختراع آقای دکتر چند تا از رازهای موفقیت را بگویم که تا حالا به هیچ رسانه ای نگفته ام که اگر این رازها که خیلی هم ساده است اجرا بشود ( من دیده ام روستای من یک روستای معمولی است و خیلی زیباتر از روستای من هم وجود دارد). و هر روستایی این ها را قبول کند به جای درآمدی روزی چهار هزار تومان با سه اتاق می تواند حداقل چهار میلیون درآمد داشته باشد. امروز می خواهم این رازها را به شما بگویم.
ولی قبل از این کارها یک اتفاقی برای من افتاد که دلم می خواهد آن را برای شما بگویم در واقع قرار بود من در مورد داستان زندگیم صحبت کنم ولی می خواهم آن اتفاق را برای شما تعریف کنم. سال 84 خوب من یک آدم معمولی بودم یک اتفاقی در زندگیم افتاده بود. دیده بودم یک شب توانسته ام مزد 200 روز کارکردم را دربیاورم و و دلم می خواست کاری را که پیدا کرده بودم ترقی بدهم به این خاطر به تهران آمدم . البته دو سال قبل آن نیز می آمدم و می رفتم چون بیسواد بودم هیچ کس نه مجوز برای من می داد و نه تحویلم می گرفتند و نه اصلا به توریست روستا نگاه می کردند.
در برنامه تلویزیونی هم قبلا گفته ام تو راهروی میراث فرهنگی با آقای دکتر ملک زاده آشناشدم و کارهایی که انجام داده بودم را به ایشان نشان دادم و الحمدلله ایشان مرا تحویل گرفتند و به درد دلم گوش کردند. گفتم : آقای دکتر کمکم کنید اگر به من میدان بدهید روسفیدتان می کنم. تو را به خدا من سواد ندارم بیایید عالیترین پروانه گردشگری که به یک فوق لیسانس می دهید را به من بدهید. بیایید کمکم کنید. من کاری را شروع کرده ام و یک جرقه ای در زندگیم زده شده، می خواهم آن را توسعه بدهم . الحمدلله به دل آقای دکتر افتاد و خیلی مردی کرد و کمکم کرد. دستور داد پروانه ای که باید لیسانس داشته باشی و 5 سال سابقه کار سریعا برای من صادر شد. و یک کار بزرگتری که کردند در حق من و زن و بچم بود . ما به یک جشنواره آمده بودیم چون ما یک روستایی بودیم من و خانواده ام را در یک مسافرخانه گذاشته بودند و خیلی از آدمهای صاحب هتل و آژانس را در هتلهای آن چنانی. آنجا هم آقای دکتر ملک زاده دستور دادند که یک سوئیت ویژه با منوی باز برای من و زن و بچه ام در هتل لاله بدهند که این کار باعث شد تا خانواده من عاشق این کار شوند. الان در حال حاضر دختر من در سن 11 سالگی دکترای فرانسه گرفته و آقای دکتر باز باعث شد به خاطر تغییر نگاه من با خرج سازمان میراث فرهنگی مرا به آلمان فرستاد.
در آلمان یک اتفاق بزرگی افتاد. آقایان من یک روستایی بودم . بگذارید راست و حسینی بگویم فکر می کردم خدا خدای بدیهاست. خیال می کردم من فقیرم چون پدرم کارگر است. زمانیکه به آلمان رفتم، خواستم مرا به یک روستا ببرند . خدا شاهد است مرا داخل یک روستایی بردند که در آنجا دیدم با 10 عدد خوک صرف 10 تا اتاق ساخته و و از آلمان ، آمریکا و کانادا آمده اند و عکس می گیرند. (آنها) استفاده کرده اند از آن یک ذره امکاناتی که دارند. مثلا کی به خوکها غذا می دهیم، کی زیر پای آنها را جمع می کنیم، کی صبحانه می دهیم، کی شام. گفتم خدایا ... آنجا زندگی من تغییر کرد . وای ما هزاران برابر اروپایی ها دارایی داریم . روستای من کجا ... اونجا کجا ...؟ ما از هزاران امکاناتمان استفاده نکرده ایم اینها از یک ذره امکانات چه استفاده کرده اند .
و آن تغییر نگاه باعث شد تا برگردم به کشورم و خودم را باور کردم. و فهمیدم که خدا، خدای خوبیهاست . ما بنده ها هستیم که بدیم و ثروتی را که خدا برایمان آفریده نمی بینیم . و از آنجا آمدم و از تمام امکانات محیط اطراف روستایم استفاده کردم از همان چیزی که داشتم و باور کردم . دیگر وقتی به خارجی کته گوجه و چایی می دادم احساس شرمندگی نمی کردم و نمی گفتم ساری (ببخشید). با قدرت می گفتم مجیکال تی (چایی جادوئی) – بهترین چایی دنیا مال من است – بهترین غذای دنیا مال من است – بهترین فرهنگ دنیا مال من است – و این باعث شد تا کارم را دگرگون کنم. و شروع شد استارت خوردن کاری بزرگ.
بعدها ذره ذره مشکلاتی پیش آمد . تا نگاهم عوض شد . و این مدیریتی که می خواهم بگویم اگرانجام بشود کشورمان را دگرگون می کند . من بعد از سه چهار سال که داشتم موفق می شدم چون در آن روستا غریبه بودم . من در شیراز دستفروش بودم و سنگ قبر می شستم. چون شهرداری اذیتم کرد به یک روستا رفتم و در آنجا بساط می کردم . و بعد خارجی ها به طور اتفاقی به خانه من آمدند و کته گوجه ام را خوردند . و 2 تا رفت 5 تا آمد . 5 تا رفت 10 تا آمد . و وقتی یک خارجی به سفره من می آید، موم می شود و تو دست من می افتد . یعنی باور نمی کنید با این کارم توانستم ( من که سواد ندارم ) یک مسافر رفته صد تا برگشته، صد تا می رود و هزار تا برمی گردد. باور نمی کنید یک روزی من دنبال یک قهرمانی بودم یک پولی از آسمان به صورت مفتی بیاید. ولی الان فهمیده ام که قهرمان خودمم- چون می توانم تغییر دهم . ایمان پیدا کردم.
آقایان بعضی از آدمها نشستند تو این کشور و می گویند اگر ایران دیسکو نداشته باشد، بنادر آزاد نباشند و اگر شراب نباشد و ... کارمان درست نمی شود . دروغه به خدا قسم – ما چارچوب خانواده هامون و رفتار واحترامی که به پدر و مادرهایمان می گذاریم- غذایمان – جوشانده هایمان – من از خار بیابان، عرق می گیرم، بدترین خاری که مردم آتش می زنند عرق می گیرم و به دلار تبدیل می کنم . ما احتیاج به آن چیزها نداریم ما کشورعزیزی هستیم ما فقط لازم است چشمهایمان را باز کنیم . خدا را ببینیم. داشته های مان را ببینیم . و باور کنیم می توانیم دنیایمان را تغییر دهیم . السلام.
غلام عباس برزگر
کارآفرین نمونه کشوری و بین المللی، فعال در گردشگری با علائق ویژه – روستای بوانات فارس